الا ای باده نوشان بعثت آمد
زملان می کشی و عشرت آمد
بود  میخانه دار عشق و سرمد
بود ساقی سر مستان محمد
رحیق عشق سرشار از شراب است
جهان مست از می ختمی مآب است
خراب از نعره اش بتخانه ها شد
که باز امشب همه میخانه ها شد
الا ای عاشقان شاه حجازی
زبتها می کند او پاک بازی
ز دو عالم چهل شب او جدا شد
کنشت و دیر او یکسر حرا شد
چهل شب با خدا دمساز او بود
وجودش غرق در دریای هو بود
تهی از غیر و پر از دوست گردید
به چشم خویشتن معبود خود دید
محمد با هو الهو روبرو شد
که گرم عشق  و راز و گفتگو شد
به یک برق تجلی گشت بیهوش
که افتاد  او خدا بردش در آغوش
هدایایی برش از داور آمد
به فرق او در امشب افسر آمد
به حق یکسر سر تعظیم بگرفت
که هر چه بود او تعلیم بگرفت
پر از علم لدنی سینه اش شد
منور تا ابد آیینه اش شد
به مستی جانب میخانه رو کرد
گل گلخانه اش مستانه بو کرد
میان میکده فرخنده یارش
چهل شب بود چون چشم انتظارش
خدیجه لعل لب یکباره وا کرد
سلامی گرم او بر مصطفی کرد
بگفتا یا محمد البشارت
به تو از بهر تبلیغ رسالت
چهل شب قسمتم گر شد جدایی
ولی بینم جمال کبریایی
چهل شب بی تو بر من شد چهل سال
ولیکن روی بر من کرد اقبال
چهل شب من کشیدم بی تو بس رنج
ولی در خویش کردم جستجو گنج
چهل شب گر مرا از تو جدا کرد
ولی بر ما خدا کوثر عطا کرد
سراپا مصطفی در تاب و تب شد
که روز روشن او همچو شب شد
که جبریل امین با امر سرمد
رسید و گفت قم قم یا محمد
زمان عشق بر ذوالمن رسیده است
که نابودی اهریمن رسیده است
 
خلیل کاظمی
 

 



موضوعات مرتبط: اشعار مناسبتی ، پیامبر اکرم صل الله علیه ، ،

تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392 | 23:53 | نویسنده : محب اهل بیت |
از شهر مكه شد جدا، محمّد
دارد به لب، خدا خدا، محمّد
سر تا به پا، نور و صفا، محمّد
دارد به سينه، رازها، محمّد
تنها رود يا رب كجا، محمّد؟
شهرى كه در نفاق و كينه مشهور
شهرى كه از گناه، گشته رنجور
مظلوم و بى كس آن كه بى زر و زور
آمد برون، ز شهر مكه، شد دور
آن رحمت بى انتها، محمّد
مردم قرين كفر و بت پرستى
پيوسته در جهل و غرور و مستى
غرق هوس، پابند جرم و پستى
زين كرده ها، دور از خداى هستى
بر دردشان تنها دوا، محمّد
آن شهر غم گرفته، مات و خسته
با چهره اى، افسرده و شكسته
قيد اميدش از همه گسسته
در انتظار رهبرى نشسته
با رنج هايش آشنا محمّد
كوه بلند مكه در نظاره
دامن كشيده از بشر كناره
افشان شده بر قلّه اش ستاره
صعبُ العُبور و پُر ز سنگ خاره
آن جا كند منزل چرا، محمّد؟
جز مقدمش، نه يك عبور ديگر
جز نور او، آنجا، نه نور ديگر
گويى بُوَد فاران و طور ديگر
آنجا بُوَد حق را، ظهور ديگر
بر قلّه اش در انزوا، محمّد
نور از زمين به عرش در تَواتُر
«حرا» دهان گشوده از تَحَيُّر
خالى ز تيرگىّ و از صفا پُر
كوه بلند مكّه، با تَفاخُر
گويد به اِلْتِجا: بيا محمّد
بس رازها در قلب اين سكوت است
در خلوتش تسبيح لايَمُوتْ است
از بهر جان، آن جا غذا و قوت است
گاهى به سجده، گاه در قنوت است
گاهى نشسته، گه به پا محمّد
از رنج ديگران، دلش پُراندوه
شب تا سحر، آن رادمرد نستوه
پيچيده ناله هايش، در دل كوه
پُر شد افق، ناگه ز نور انبوه
آنگه خطاب آمد كه يا محمّد
بخوان، بخوان به نام رَبِّ سُبحان
كه از «عَلَقْ» بيافريد انسان
بخوان، تويى زبان وحى و قرآن
از هيبت آن پرشكوه فرمان
لرزيد خود، سر تا به پا، محمّد
ز آن صحنه پر شور و حيرت انگيز
وآن مبعث سازنده صفاخيز
با قلبى از شور و نشاط، لبريز
فرسوده زآن فرمان هيبت آميز
آمد به خانه از «حرا» محمّد
 
(حسان)
 


موضوعات مرتبط: اشعار مناسبتی ، پیامبر اکرم صل الله علیه ، ،

تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392 | 23:50 | نویسنده : محب اهل بیت |
از حرا آيات رحمان و رحيم آمد پديد
يا نخستين حرف قرآن كريم آمد پديد
صوت اقرأ بسم ربك مى رسد بر گوش جان
يا كه از كوه حرا خلق عظيم آمد پديد
بانگ توحيد است از هرجا طنين افكن به گوش
فانى اصحاب شيطان رجيم آمد پديد
سيد امى لقب بر دست قرآن مى رسد
يا به گمراهان صراط مستقيم آمد پديد
فاش گويم عقل كل فخر رسل مبعوث شد
آن كه گردد ز اعجازش دو نيم آمد پديد
قصه لولاك باشد شاهد گفتار من
يعنى امشب عالم آرا از قديم آمد پديد
در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر
آن چه اندر طور سينا بر كليم آمد پديد
نغمه اللّهُ اكبر از حرا تا شد بلند
بت پرستان را به تن لرزش ز بيم آمد پديد
گر قريش او را يتيمش خواند اما در جهان
بس شگفتى ها ازين دُرّ يتيم آمد پديد
منجى نوع بشر داراى آيات مبين
صاحب خلق خوش و لطف عميم آمد پديد
گفته «ما اوذى مثلى» به عالم روشن است
پيشواى خلق با قلب سليم آمد پديد
بود اگر باغ جهان پژمرده از طوفان جهل
حال بر اين بوستان خرّم نسيم آمد پديد
گشت مبعوث آن كه عالم زنده شد از كيش او
فاش گويم محيى عظم رحيم آمد پديد
حب و بغض او نشانى از بهشت و دوزخ است
قصه كوته، صاحب نار و نعيم آمد پديد
زد تفأّل «ثابت» از قرآن به نام مصطفى
حرف بسم الله الرحمن الرحيم آمد پديد
 
(ثابت)
 

 



موضوعات مرتبط: اشعار مناسبتی ، پیامبر اکرم صل الله علیه ، ،

تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392 | 23:49 | نویسنده : محب اهل بیت |
آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفَس دارم
مبريدم ز كوى او به رحيل
كاروانى پر از جرس دارم
بى مغيلان هواى كعبه چه سود
در رهش ميل خار و خس دارم
گر شوم صيد ابرويت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم
آنچنانم به زلف تو دربند
نه ره پيش و راه پس دارم
آرزويم زيارت است بيا
دل مهيّاى غارت است بيا
بى تو روح الامين چه سود دهد؟
بى جمالت يقين چه سود دهد؟
دستگيرم نباشد ار شالت
لفظ حبل‏المتين چه سود دهد؟
گر نباشد على خطيب دلم
خطبه متّقين چه سود دهد؟
گر تو چوپانى مرا نكنى
لقبى چون امين چه سود دهد؟
نرود گر سرم به مقدم دوست
پينه‏هاى جبين چه سود دهد؟
بى عروج تو بهر من هر شب
دست، كوتاه و بر نخيل، رطب
كو خليلى كه نار باز شود
در لطف از كنار باز شود
امر كن دلبر خديجه پسند
تا دلم سوى يار باز شود
در مقامى كه شاهد است على
كى لبم سوى كار باز شود
گر، به غم مونس توأم اى كاش
درِ غم صدهزار باز شود
تو، به دارم كشى و من ترسم
نكند حبلِ دار باز شود
كاش من هم قتيل تو باشم
يا كه ابن‏السبيل تو باشم
اى سقايت به دوش تو ارباب
تشنه‏ام تشنه پياله آب
ديده شد جويها تماشا كن
رفت خاكسترم مرا درياب
همه جا صُنع گوشه لب توست
پس چه حاجت كه بينمت درخواب
اى كه پيچيده‏اى به حب على
«قم فأنذر» كه سوخته محراب
دل قوى‏دار، مرتضى دارى
نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب
صوت حيدر چو گشت رشته وحى
بالها سوزد از فرشته وحى
كهف من خانه گلين شماست
كلب اين خانه مستكين شماست
دين تو گر شكستن دلهاست
دل من بيقرار دين شماست
آنچه معراج مى‏برد ما را
خطى از صفحه جبين شماست
فرع بر اصل خود رجوع كند
زوجم از مانده‏هاى تين شماست
چهارده نور اگر يكى دانم
دل من از موحدين شماست
اى به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقين، سلاله توست
كوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور
زادگاه على است قبله تو
قدس، كى بود، كعبه معمور
تا امامت كند زكات و ركوع
صبر كن تا غدير و وقت حضور
مرتضى شاهد تو و جبريل
كيست غير از على حضور و ظهور
با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را
تا كند نام تو ز سينه عبور
مرتضى منتهى رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست
اى رها گشته‏ات به عالم تك
اى گرفتارت انس و جن و ملك
وعده يك دو بوسه مى‏خواهم
تا بسنجم عيار قند و نمك
اى كه گفتى ز يوسفم «اَمْلَح»
ناز كن تا زنم به ناز محك
رب تويى مالك حيات تويى
كافرم گر كنم به مُلك تو شك
پيش از اين بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اينك
پى يك بوسه حلال توام
گوييا كاسه سفال توام
اى به تأديبِ بنده به ز پدر
وى به ما مهربانتر از مادر
اى علمدار حُسن تو حمزه
وى سفير ملاحتت جعفر
غزوه موى توست در دل من
حال اسير توأم بكُش ديگر
دخترت را بخوان كه پاك كند
خون ز تيغ دو پهلوى حيدر
تا كند پاك جاى اين احسان
مرتضى خون ز پهلوى همسر
غير احسان جواب احسان نيست
كار حيدر به غير جبران نيست
 

 



موضوعات مرتبط: اشعار مناسبتی ، پیامبر اکرم صل الله علیه ، ،

تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392 | 23:48 | نویسنده : محب اهل بیت |
آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست
با آن شكست، قامت لات و عزا شكست
آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان
مهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل
در سرزمين ركن و مقام عصا شكست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت
تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شكست
نوح نبى به ساحل رحمت رسيد و خورد
طوفان به پاس حرمت خيرالورا شكست
بر تخت گل نشست در آتش خليل حق
تا ختم الانبيا گل لبخند را شكست
عيسى مسيح مُهر نبوّت به او سپرد
زيرا كه نيست دين ورا تا جزا شكست
آمد برون ز غار حرا مير كائنات
آن سان كه جام خنده باد صبا شكست
در خانه رفت و ديد خديجه كه مى دهد
از بوى خويش مشك غزال ختا شكست
بر دور خويش كهنه گليمى گرفت و خفت
آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست
يا «ايّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت
بايد كه سدّ درد ز هر بى نوا شكست
قانون مرگ زنده به گوران به گوركن
كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست
آماده بهر گفتن تكبير كن بلال
چون مى دهد به معركه خصم دغا شكست
اينك به خلق دعوت خود آشكار كن
هرگز نمى خورد به جهان دين ما شكست
برخيز و بت شكن كه على دستيار توست
كز بت نمى خورد على مرتضى شكست
طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت
كو مى خورد ز آيه «تبّت يدا» شكست
«ژوليده» گفت از اثر وحى ذات حق
آن سكوت خلوت غار حرا شكست
 
(ژوليده نيشابورى)
 


موضوعات مرتبط: اشعار مناسبتی ، پیامبر اکرم صل الله علیه ، ،

تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392 | 23:18 | نویسنده : محب اهل بیت |